قدیمی‌ترین اطلاعی که از حرفه کتابفروشی در کاشان داریم شرح حالی است که تقی کاشانی از مقصود کاشانی (م: ۹۸۷ق.) در کتاب «خلاصه الاشعار» خود می‌نویسد. طی این شرح بیان می‌دارد که مقصود کاشانی در ایام صبا ابتدا به کسب خرده‌فروشی به سبب ارث مشغول بود. بعد از آن به اندک مدتی به واسطه مجالست ارباب علم به کتابفروشی رجوع نمود. (خلاصه الاشعار: ۴۸۰)
احصائیه اجمالی نیز جناب آقای افشین عاطفی با نام «کتابفروشی در کاشان» در مجلد اول کتاب ارزشمند «کتابفروشی» صفحه ۳۸۳ الی ۳۸۹ از کتابفروشان کاشان دوره قاجار و پهلوی و بعد از انقلاب می‌دهد که قطعا اطلاعات مفید و ارزشمندی است، اما کافی و مستند نیست.
در احصائیه کتابخانه‌ها و کتابفروشی‌های منتشره به سال ۱۳۱۴ شمسی نیز در ذیل نام کاشان ۳ کتابفروشی احصاء شده که در این سال فعال بوده‌اند.
اول کتابفروشی نوربخش که به سال ۱۲۹۱ تاسیس شده، دوم کتابفروشی خورشید که به سال ۱۳۱۱ بناگردیده و سوم کتابفروشی اتحاد که در سال ۱۳۰۸ شمسی تاسیس گردیده است. (کتابفروشی: ۲/۲۳۵)

در فهرست انتشارات امیرکبیر منتشره به سال ۱۳۴۳ دو کتابفروشی حمصی و فیضی به عنوان نمایندگان این کتابفروشی در کاشان معرفی شده‌اند و در فهرست دیگر این انتشارات به سال ۱۳۴۸ نیز سه کتابفروشی حمصی، سینا و فیض به عنوان نماینده معرفی شده‌اند.


صبح امروز مورخ ۱۶ اردیبهشت سال ۱۳۹۷ ساعت حدود نه و ربع بود که به سمت کاشان حرکت کردم، از منزل ما تا کاشان حدود ۴۵ دقیقه راه است که البته در ورودی شهر کاشان از رادیو با من تماس گرفتند برای مصاحبه تلفنی، مجری یکی از گویندگان خوب رادیو دوست عزیز جناب آقای سعید اسلام‌زاده بود که حدود نیم ساعتی باهم گپ و گفت داشتیم در خصوص چرایی کتاب‌نخوانی مردم!؟ موضوع تکراری که همه می‌دانند اما هیچکس مترصد درمانش نیست.
با اپلیکیشن ویز (Waze) مسیر بازار کاشان را پیدا کردم حدود ده دقیقه زمان برد تا به میدان کمال‌الملک رسیدم و در ابتدای خیابان باباافضل تقریبا نزدیک ورودی بازار گذر نو ماشین را پارک کردم.
اولین برنامه‌ام دیدن کتابفروشی یزدانخواه بود که فکر می‌کردم قدیمی‌ترین کتابفروشی برجای مانده از دوران گذشته کاشان است. و آدرسی که از این کتابفروشی سراغ داشتم بازار میان‌چال بود.
یکبار دیگر حدود چهار پنج ماه قبل هم به بازار کاشان آمده بودم، اما وقت کم بود و امکان گشت و گذار حسابی و سر حوصله و صبر نداشتم و البته با خود عهد کردم که دفعه بعد با دوربین عکاسی و وقت و فرجه بیشتر خواهم آمد که خیلی زود محقق شد.

وارد بازار مسقف و زیبای گذر نو شدم و در راه سراغ بازار میان چال را از کسبه گرفتم، جالب بود خیلی حال نداشتند درست راهنمایی کنند و تقریبا به همان دَأب مردم اصفهان فقط می‌گفتند جلوتر.
مغازه‌های قدیمی و گاه کسب و کارهای قدیمی مانند عطاری با شکل و شمایلی کهنه و بویی نوستالژیک پای آدم را شل می‌کرد و دلت می‌خواست که جلوی برخی از این مغازه‌ها بایستی و گپ و گفت داشته باشی و عکس بگیری، اما ساعت حدودا دوازده و نیم بود و تا اذان ظهر زمان زیادی نداشتم و اگر دیر می‌رسیدم چه بسا کتابفروشی تعطیل می‌شد.
مسیر طولانی و دالان وار گذر نو را که تا نیمه طی میکنی یکهو اسمش عوض می‌شود، از کسبه پرسیدم اسم این بازار چیست؟ گفت بازار شاه یلمون (به لهجه کاشانی) گفتم: چی؟ خندید و گفت بازار شاه سلیمان، پنجره فولادی را جلوتر به من نشان داد و گفت: اسم آن امام‌زاده ای است که آنجا دفن است. کمی جلوتر نرسیده به سه راه نیز اسم بازار می‌شود بازار زرگرها، که پرسان پرسان گفتند به سمت چپ بروم و به اولین فرعی که رسیدم به سمت راست بپیچم.

فرعی را که پیچیدم ۲۰ قدم جلوتر بر سر در دروازه‌ای نوشته بود کاروانسرای امین الدوله، که در سفر قبلی هم به اینجا سرکی کشیده بودم. سحرانگیز است این کاروانسرا و به نظرم اگر کاشان رفتید و به این کاروانسرا سر نزدید قطعا سفرتان ناقص و ابتر خواهد بود.
ساخت این بنا در دوره قاجار به سرمایه فرخ خان امین الدوله غفاری و هنر معماری استاد علی مریم کاشانی به سال ۱۲۸۵ قمری به اتمام رسیده است و به خاطر معماری سحرانگیز و تزئینات هندسی زیبایش بالاخص مقرنس‌های آن از جمله شاخص‌ترین بناهای قدیمی کاشان به شمار می‌رود آنچنان که مادام ژان دیولافوا (Jane Dieulafoy) در سفرنامه خود (ایران کلده و شوش: ۱۹۵) در وصف این بنا چنین آورده است:‌
«بازارهای کاشان وسیع است و سقف آن دارای گنبدهای کوچکی است، که به هم پیوسته و جابه جا کاروانسرایی هست که مخزن مال التجاره است.
این کاروانسراها تاجرنشین و غیر از آنهایی هستند که مسافرین در آنها منزل می کنند. اینها دارای بناهای مجلل و مزینی هستند. یکی از بهترین نمونه های آنها کاروانسرای تازه ای است که تجار ساخته اند. شکل آن مانند منشور مربع القاعده است و در دو طرف آن درب ورودی دارد. تمام بنا با آجر است و نمای قشنگی دارد.
در سقف آن هم سه وزنه بزرگ است که به قدر کافی محوطه را روشن می کند. این بنای مهم که پر از مال التجاره های گرانبهاست، بهتر از هر گونه احصائیه و محاسبه ای، اهمیت تجاری و آبادی و ترقی شهر را نشان می دهد.»

وارد کاروانسرا که بشوی از درب شمال غربی کاروانسرا که خارج شوی دقیقا روبرویت مدرسه علمیه میان چال که البته در حال حاضر به مدرسه علمیه آیت الله مدنی شناخته می‌شود قرار گرفته است. باید بروی سمت راست و ۲۰ قدمی طی که طی کنی، نرسیده به سه راه سمت راست کتابفروشی یزدانخواه را میبینی

البته در فرصتی که به من دست داد و کل بازار و محوطه را گشتم راه نزدیکتری نیز پیدا کردم که پیاده‌روی مختصری دارد، کافی است که بعد از میدان ملک وارد خیابان بابا افضل شوی و خیابان را به سمت بالا بروی اولین خیابان سمت راستت میشود خیابان باب الحوايج، وارد این خیابان که بشوی حدود ۵۰۰ متر که حرکت بکنی ورودی بازارچه ملک را می‌بینی که ابتدای این بازارچه در و سردر مسجد کوچکی جلوه با نام مسجد تبریزی ها جلوه می‌کند و بعد طی حدود ۱۰۰ متر انتهای این بازارچه به دقیقا جایی که سه راهی می‌شود کتابفروشی یزدان خواه روبرویت سمت راست دومین مغازه است.
به کتابفروشی که میرسم چند نفری مشغول خرید کتاب و اقلام دیگر هستند، ترجیح میدهم که خلوت بشود و بعد وارد شوم لذا دوربینم را برمی‌دارم و شروع میکنم به عکاسی از کتابفروشی، چند دقیقه‌ای میگذرد اما کتابفروشی خلوت نمیشود داخل کتابفروشی میشوم مرد میانسال بلندقامتی مشغول رتق و فتق امور است. به نظرم پسر مؤسس کتابفروشی یعنی آقا محسن باید باشد.
کتابفروشی و قفسه‌های کتاب را برانداز می‌کنم، عمدتاً کتابهای مذهبی و کمی لوازم التحریر و مهر است. کتابها بیشتر مذهبی هستند، کتابهای عمومی مذهبی مانند قرآن، صحیفه سجادیه، نهج البلاغه دیوان‌های اشعار مداحی و مراثی و کتب ادعیه و البته کتابهای تخصصی‌تر نیز به چشم می‌خورد. مخصوصا برخی از کتابهای مورد نیاز و یا توجه طلاب، که فکر می‌کنم به جهت نزدیکی به حوزه علمیه، اینجا می‌بایست پاتوق طلبه‌ها باشد. یک طلبه‌ای هم مشغول دیدن کتابها و گپ و گفت با آقا محسن بود.
کتابفروشی بوی قدیمی بودن می‌داد، قفسه‌های بلند و قدیمی که برای برداشتن کتاب از ردیف‌های بالا پلکانی چوبی از این سمت مغازه به آن سمتش با دست برده می‌شد. و گاه کتابهایی که تاریخ نشرشان شاید به اندازه عمر این کتابفروشی بود. عکس قدیمی از امام و آیت الله خامنه‌ای که پایینش قیمت خورده ۵۰ تومان و عکس‌های دیگری نیز در ردیف‌های بالایی کتابفروشی دیده می‌شود. که غالبا هم خاک خورده و قدیمی‌اند. یک میز فلزی کوچک در وسط کتابفروشی که پشتش صندلی آهنی قرار گرفته و روی صندلی دولا تشک با طناب سفت شده است و یک تلفن قدیمی و … همه و همه حکایت از ایستایی زمان در این کتابفروشی دارد.

بعد از ورنداز و بالا و پایین کردن قفسه‌ها کتابی در باب تعزیه به چشمم خورد «میر عزا کاشانی در قلمرو تعزیه» تالیف سمانه کاظمی و از انتشارات سوره مهر که به سال ۱۳۸۶ چاپ و انتشار یافته است. قیمتش را نگاه کردم ۸۸۰۰۰ ریال خورده بود. چقدر عالی !
کتاب را برداشتم و به ذهنم رسید شاید کتابهای دیگری نیز در موضوع تعزیه داشته‌باشند. پرسیدم. کمی قفسه‌ها را جستجو کرد و گفت شاید داشته باشیم اما اینجا نیست در انبارمان احتمالا باشد، بعداز ظهر می‌توانم برایتان بیاورم. دیدم بهانه‌ای خوبی است برای گپ و گفت بیشتر و اینکه احتمالا حاج‌علی یزدانخواه را هم ببینم. پرسیدم پدرتان نیست؟ جواب داد خیر متاسفانه مریض احوال است دیروز نیامده امروز صبح هم، شاید عصری بیاید. گفتم خوب پس حتما عصر برای گرفتن کتاب می‌آیم. کتاب را دادم که حساب کند، کمی تامل کرد و شناسنامه کتاب را نگاه انداخت و گفت البته شک دارم قیمتش این باشد اما شما ۲۵۰۰۰ تومان بدهید. خوب حق می‌دهم به او کتابی که ۱۰ سال در این کتابفروشی خاک خورده و پول برایش رفته باید هم تقریبا سه برابر قیمت بفروش برسد. پول را دادم و گفتم کتاب را بگذارید اینجا بماند عصری می‌آیم با آن یکی دیگر می‌برم.

از آقا محسن پرسیدم کتابفروشی قدیمی‌تر از شما هم هست؟ گفت یک کتابفروشی دیگر به نام کتابفروشی حمصی داخل بازار قرار گرفته که البته خیلی کتاب ندارد اما قدیمی‌تر از کتابفروشی ماست. آدرسش را که پرسیدم گفت از کتابفروشی که بیرون رفتی سمت راست را تا انتها بروید و بعد به سمت بالا وارد بازار شوید و دست چپ را که طی کنید کتابفروشی حمصی را می‌بینید.
از کتابفروشی که بیرون آمدم آدرس را دنبال کردم و از کسبه نیز سراغ کتابفروشی حمصی را گرفتم خیلی دور نبود گفتند روبروی آن آبمیوه بستنی فروشی است که تابلواش از ۱۰۰ متری کاملا مشخص بود. جلوتر از تیمچه بروجردی ها حمام تاریخی خان را که رد کردید ده قدم جلوتر سمت چپ مغازه‌ای تقریبا با متراژ ۲۰ متر که دور تا دورش قفسه‌های کهنه و قدیمی جلوه می‌کرد و پیشخوانی فلزی در جلوی مغازه قرار داشت. پیرمردی مسن و عینکی در گوشه سمت راست کتابفروشی روی صندلی نشسته بود و مردی میانسال نیز پشت پیشخوان بود. مشغول عکاسی شدم و بعد از چند عکس با اشاره به پیرمرد از مرد میانسال پرسیدم که آقای حمصی ایشان است؟ گفتند بله، باب صحبت را با آقای حمصی باز کردم و پرسیدم که این کتابفروشی چندسال قدمت دارد، گوشهای پیرمرد سنگین بود، نشنید و مجدد تکرار کردم گفت خیلی سال هست خیلی سال، یادش نبود و وقتی سوال را مجدد تکرار کردم گفت حدود ۷۰ یا ۸۰ سال قدمت دارد.
گفتم پس قدیمی ترین کتابفروشی کاشان شما هستید گفت بله البته آقای یزدانخواه هم هست ولی ما قدیمی‌تریم. پیش از ماهم کتابفروشی گلی‌زاده در میدان سنگ بودند که جمع کردند و کتابفروشی کتابچی هم بود که ایشان نیز کتابفروشی را به لوازم خانگی تبدیل کردند.
مردم دیگر کتاب نمی‌خوانند و جوانان همه سرشان در گوشی است، قبل انقلاب کلی کتاب می‌فروختیم، اما حالا یکیشو دیگر نمی‌خرند، دبیره پریروز اومده بود می‌گفت: صبح که شاگردا می‌آیند همه در حال چرت هستند، بسکه شب تلویزیون می‌بینند یا سرشان در گوشی‌هاست.
پرسیدم که متولد چه سالی هستی؟ گفت متولد ۱۳۰۹ و وقتی نامش را پرسیدم به عکس برادر بزرگتر و مرحومش اشاره کرد که در انتهای کتابفروشی چسبانده بود که اسمش سید حبیب‌الله حمصی بود و گفت که او مداح اهل بیت بود. مجدد نام خودش را پرسیدم گفت سیدعلی، پیشه پدرش فروش آجیل بود، برای همین است که نام خانوادگی آنها حمصی است. از کودکی به کتاب علاقه داشته و بعد از دوران ابتدایی است که پیشه کتابفروشی را انتخاب می‌کند.
پیرمرد بسیار خوش برخورد و با احساس است و خیلی زود ارتباط برقرار می‌کند، لبخند ریزی بر لبانش جاری است و از پشت عینک چشمانش برق محبت از خود ساطع می‌کند.
با همان صفا و مهربانی‌اش مرا به داخل دعوت کرده و با اشاره به آبمیوه بستنی فروشی روبرویش می‌گوید ما می‌توانیم شما را به صرف آبمیوه و بستنی دعوت کنیم و در خدمت باشیم، و چندین بار اصرار می‌کند اما من ترجیح می‌دهم که از او عکس بگیرم و به او میگویم اجازه می‌دهی عکسی از شما داشته باشم و او استقبال می‌کند و چندین عکس از چهره پیرمردی خسته کتابفروش بر‌می‌دارم باشد که در تاریخ ثبت شده و برای آیندگان برجای ماند، تا اگر روزی به بازار کاشان آمدند و دیگر کتابفروشیی ندیدند یادشان بیاید که روزی روزگاری در این بازار کتابفروشی نیز بوده است.
از او خداحافظی میکنم، وقت نماز ظهر است و من پیاده مجددا به بررسی بازار ادامه می‌دهم. مجددا به سرای امین‌الدوله باز می‌گردم و چند دقیقه‌ای را در این سرا می‌شینم و به جستجو کتابفروشی‌های نزدیک در گوگل ادامه می‌دهم، خانه کتاب ساربوک در ۶۵۰ متری من است بازار را مجددا طی کرده و سوار بر ماشین خیابان بابا افضل را به سمت شمال می‌روم به چهار راه آیت الله کاشانی که می‌رسم به سمت چپ می‌پیچم ده متر جلوتر سمت راست اداره جهاد کشاورزی کاشان است و روبرویش تابلوی کتابفروشی ساربوک دیده می‌شود. با دوربین در وسط خیابان ایستاده و از تابلوی آن عکس می‌گیرم و به داخل کتابفروشی می‌روم. کتابفروشی با متراژ حدود ۲۰۰ الی ۳۰۰ متر که گیت ورود و خروج و صندوق‌هایش در جلوی فروشگاه حاکی از یک کتابفروشی نسبتا مدرن می‌دهد. از سمت راست که وارد می‌شود کتابهای عمومی و مذهبی را می‌‌بینی و جلوتر در انتهای کتابفروشی عمدتا کتابهای درسی و دانشگاهی که البته غلبه با همین نوع از کتابهاست. می‌خواستم از داخل کتابفروشی عکس بگیرم که فعلا منصرف شدم و تصمیم گرفتم باشد برای بار دیگر، راهم را گرفتم و سوار بر ماشین همین خیابان را به سمت شرق به طرف میدان امام حسین ادامه دادم. در مسیر با دقت به دو سمت خیابان دقت می‌کردم، شاید که کتابفروشی ببینم که دیدم، کتابفروشی کوچک که بر شیشه آن عنوان «کتابفروشی امیرکبیر» درج شده بود نتوانستم پارک کنم ترجیح دادم تا انتهای خیابان رفته و مجددا برگردم. وقتی به روبروی کتابفروشی رسیدم صاحب کتابفروشی در حال بستن مغازه‌اش بود. از بیرون که نگه کردم دیدم که غالبا لوازم التحریر و دفتر و کمی هم کتاب دارم چند عدد عکس از بیرون گرفتم و براهم ادامه دادم. مجددا خیابان آیت الله کاشانی را به سمت غرب بالارفتم و چهاره راه آیت الله کاشانی را به سمت میدان پانزده خرداد طی کردم برای دیدن کتابفروشی ساربوک که شعبه اصلی آن در این میدان قرار گرفته است. در سمت شمال این میدان ساختمانی با آجرهای قرمز رنگ که بر بالایش نوشته شده بانک انصار و در پایین آن تابلوی «ساربوک شعبه تلگرافخانه» مشخص است. ساعت ۲ بعد از ظهر را رد کرده و قطعا کتابفروشی بسته است . در این فاصله ترجیح دادم مجددا بازار و اطراف بازار را بگردم. میدان پانزده خرداد را که به سمت میدان دروازه دولت بروی و بعد از آن خیابان اباذر را به سمت میدان امام خمینی در سمت راستت خیابان محتشم قرار گرفته است.
سراغ قبر محتشم، بزرگ مرثیه سرای ایران را گرفتم و پرسان پرسان و پیاده، کوچه‌ها را طی کردم در مسیر مقبره‌ای برای سه امامزاده با نام‌های حسن بن موسی عبدالهادی و رضیه سلطان بود، و فلش‌هایی که خانه‌های تاریخی و مقبره محتشم را مشخص می‌کرد، از دور گنبد فیروزه‌ای نمایان می‌شود که احتمالا مقبره محتشم باید باشد. بعد از گذشت حدود ۱۰ دقیقه پیاده‌روی بر در مزارش رسیدم، بسته بود. کمی تعلل کردم و از پشت پنجره‌ها و درهایی آهنین داشتم داخل مقبره را می‌دیدیم که مردی از در روبرو آمد و از او پرسیدم که این مقبره چه زمانی دربش باز است. گفت صبح‌ها از ساعت ۸ تا اذان ظهر و بعد از ظهرها نیز از سال ۴ الی نماز باز است و کلید انداخت و درب را برای من باز کرد. مقبره‌ای با وسعت حدود ۸۰ متر که در سمت راست آن سنگ قبری مرمری با خط نستعلیق جلی نمایان است. این سنگ قبر خیلی قدیمی نیست. کلا مقبره کاملا حال و هوای جدید دارد و چنانچه بر کاشی سر در ورودی‌اش نوشته است بقعه و گنبد در سال ۱۳۶۵ شمسی به همت حاج آقا حسین توسلی و بوسیله شرکت سهامی ریسندگی و بافندگی کاشان بازسازی شده است. حالا چرا این شرکت، نمی‌دانم اما شاید چون شغل و حرفه محتشم شعربافی بوده است.
تنها بخش قدیمی این مقبره سنگ کوچکی است که بر دیوار این بقعه قرار گرفته که به نظر قدیمی می‌آید و این شعر که سروده قصاب کاشانی شاعر نیمه دوم قرن یازدهم و اوایل قرن دوازدهم قمری است بر آن نقر شده است:‌
هو الرحیم
این منزل پرفیض که جای المست
بی‌فاتحه زین روضه گذشتن ستمست
باید بادب گذشت زین در قصاب
این جای رفیع مدفن محتشمست
[۱۳۹۷/۲/۱۶]
چهارشنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۵۶